با جیرجیرکها

با جیرجیرکها

دلم برای جیرجیرکها تنگ است
با جیرجیرکها

با جیرجیرکها

دلم برای جیرجیرکها تنگ است

مسافر

ای مسافر ! ای جدا ناشدنی ! 

 گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببینمت .
بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .
آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ...  

و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ...
بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را .
مسافر من ! آنگاه که می روی کمی هم واپس نگر باش .  

با من سخنی بگو .  

مگذار یکباره از پا در افتم ...  

فراق صاعقه وار را بر نمی تابم ...
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز... آرام تر بگذر ...
وداع طوفان می آفریند... اگر فریاد رعد را در طوفان وداع نمی شنوی ؟! 

 باران هنگام طوفان را که می بینی ! 

 آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری ...
من چه کنم ؟ 

 تو پرواز می کنی و من پایم به زمین بسته است ...
ای پرنده ! دست خدا به همراهت ...
اما نمی دانی ... نمی دانی که بی تو به جای خون اشک در رگهایم جاریست ... 
از خود تهی شده ام ... نمی دانم زمانی که باز گردی مرا خواهی دید ؟؟؟

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی 

 اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده.                

 ولی اونی که دیر میرنجه  دیر میره، اما دیگه  برنمیگرده ... 

به یک‏جایی از زندگی که  رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏بره  

و از  میانشون می‏گذره از بعضی آدم‏ها بگذری و برای  همیشه قائله رنج آور را  تمام کنی. 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان اینه که; 

 نه سواد  کافی برای حرف زدن داشته‌باشه  نه شعور لازم برای خاموش  ماندن. 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم  

بلکه مهم اینه که  در بخشایش ما چه مقدار  عشق وجود داره. 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری،                 

اما هرگز اونی رو که با  تو اشک ریخته، فراموش  نکنی. 

به یک‏جایی از زندگی که  رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر دنیاست. 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه. 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ 

 عشق تو  کاملا واقعیه. 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره 

 اما اونی که  با تو گریه میکنه عاشقته. 

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
کسی که دوستت داره، همش نگرانته. 

 به خاطر همین  بیشتر از اینکه بگه دوستت  دارم میگه مواظب خودت باش. 

و بالاخره خواهی فهمید که: 

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست.

یک کم کنجکاوی پشت "
همین طوری پرسیدم"هست.

قدری احساسات پشت "
به من چه اصلا" هست.

مقداری خرد پشت "
چه میدونم" هست.

و اندکی درد پشت "
اشکالی نداره" هست.

مهربان باش

مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آن ها را
ببخش. 


 اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند،
 ولی مهربان باش.

اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش. 


 

اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و
 درستکار باش.


 آنچه را در طول سالیان بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند،
 ولی سازنده باش. 


 

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش.
 

نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.


 

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.
 

 و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان
((تو وخداوند)) است ، نه میان تو ومردم.....  

ارزشیابی خدا...

امروز روز امتحان خداست
دیروز هم روز امتحان خدا بود
فردا هم خدا مارا امتحان می کند
به راستی شیوه ی امتحان خدا چگونه است؟
آیا می دانید خدادر ارزشیابی وامتحانش:
هیچ مطلبی خارج از کتابش از ما انتظار ندارد.
برای افکار بدی که برای تقلب در سر داشتیم اما عملی نکردیم مجازاتی در نظر نمی گیرد.
امتحان خدا فقط عملی است،
در امتحاناتش نیاز به مراقب نداردِاو به تنهایی مراقب همه ی ماست.
در امتحان خدا تقلب ممکن نیست
خدا از دانسته ای ما ارزشیابی به عمل می آورد  

واگر خلافی از سر فراموشی یا ندانستن مرتکب شویم نمره ای کم نمی کند.
خدا هرروز آماده ی امتحان است کافی است مردانه تصمیم بگیری، 

خدا حاضر است بازتورا امتحان کند.
خداوند در لحظات امتحان نیز تورا تنها نمی گذارد وتورا راهنمایی می کند.
البته اگر گوشهایت را پنبه نگذاشته باشی حتما صدایش را می شنوی.
بیشتر پرسشهای خدا عاشقانه هستند.
تو امروز از امتحان خدا چه نمره ای گرفتی؟
....

عطر خاموش

چه زیباست آن هنگام که محبوبه شب بوی نگاه تو،

درگلدان خاموش روح من می شکفد وعطرخلوص می پراکند...

وقتی حوصله آسمان دل من سر می رود وابرخواهش می بارد...

وقتی کمان رنگین حرفهایت بر افق عشق خیمه می زند...

چه دلنشین می شود وقتی آمدنت، خبرهای دلم را می تکاند

و شورخاموش مرا به زمزم جان، به سنگ نور می رساند.
شگفت انگیز است.

بگو ! چرا برای سلام تو، دلم تنگ می شود؟

کی؟ ماه دوباره طلوع می کند تا، من رازهایم را با خرمای نیاز،

یا حلوای توسل تو افطارکنم.
به توخواهم گفت چگونه گل نمازتو، دلم راچنگ می زند.

یا آیه های پاک وجودت، خیال مرا به کاسه نذرمی برد.

به خود نیزخواهم آموخت : توکل، یعنی تسلیم هرچه به نام توآغاز می شود.

به خود خواهم گفت آنچه تو به من بخشیدی ومن به حوض شک انداخته ام همه را دوست می دارم.
اکنون، بازهمت کن ... وزنگ ماهی طلایی عشق را به زلال دلم بینداز که چون هوس ازتپش خدا،خالی است!

گفتم خدایا

گفتم:خدایا از همه دلگیرم! 

        گفت:حتی از من؟؟؟؟؟؟؟؟
                گفتم:خدایا دلم را ربودند!
                       گفت:پیش از من؟؟؟؟؟؟؟
                              گفتم:خدایا چه قدر دوری!
                                     گفت:تو یا من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
                                            گفتم:خدایا تنها ترینم !
                                                    گفت: با وجود من؟؟؟؟
                                                          گفتم: خدایا کمک خواستم!
                                                                 گفت:غیر ازمن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
                                                                        گفتم:خدایا دوستت دارم !
                                                                               گفت: بیش از من؟؟؟؟؟؟؟ 

 

صدای جیرجیرک

صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد
سکوت را نوازش می دهند
و جای خالی آدم های شب نشین را
با نگاهی معصومانه پر می کنند... 

زمزمۀ باد صدای جیرجیرک را محو میکند اما،  

او که دست برنمیدارد از گفتن، از خواندن، از آواز 

 در سکوتی که فقط چشمها میبینند وصدایی نیست، 

جیرجیرک اما میداند 

که روزی خاموش خواهد شد، 

و باز میخواند به امیدی که انسانی درسی بگیرد از بودن