با جیرجیرکها

با جیرجیرکها

دلم برای جیرجیرکها تنگ است
با جیرجیرکها

با جیرجیرکها

دلم برای جیرجیرکها تنگ است

به همین راحتی

لحظه هایی است که بی مهابا ....   

با کلماتی که به سادگی بر زبان می رانی ....

باران درد را بر ایوان آرزوهایم می کوبی! ...

به همین راحتی عاشقانه های فیروزه ایم را به دست آب می سپاری! ...

ویرانه ای به جای می ماند از فراموشی!!! ...

کاش اندکی مهربان تر ....

اندکی آرامتر بودی .... 


 

نه برای اینکه دیگران بخوانند

بعضی چیزها را باید نوشت، نه برای اینکه دیگران بخوانند، فقط برای اینکه خفه نشی.  

قران عزیز من شرمنده ام 

*حتما بخوانید*شاید...  
 

چه اشکال دارد برادرم راببوسم

 

داد می زنم، گریه می کنم ومی گویم:می خواهم صورت برادرم را ببوسم...
                 
اجازه نمی دهند.
 
یکی گفت:خواهر است مگر چه اشکالی دارد؟بگذارید برادرش را ببوسد.
 
گفتند:شما اصرار نکنید نمی شود...
 
این شهید سر ندارد

زمین جای قشنگی نیست ...

کاش میشد گفت 

نبار باران ،

نبار باران که زمین جای قشنگی نیست

من از اهل زمینم 

زمین پر از نامردیست

وخوب میدانم که گل در عقد زنبور است ولی سودای  بلبل  دارد و پروانه را هم دوست میدارد ... 

لیوان و چای

دلم گرفته بود 

عاشقانه آرام میدیدم

کیسه چای با یک نخ  

به دل لیوان رفت...

سخنش را آهسته به لیوان میگفت . . .

و لیوان......

آرام آرام قرمز شد!  

بی تو بسر نمیشود

چه سخت است  

در دیار تنهایی با خاطره ها همسفر بودن
چه دشوار است در دل گریستن و تکیه گاهی بس مطمئن را از دست دادن
چه جان سختم که بی تو نفس می کشم و نبودنت را تحمل می کنم
جای خالیت دلم را می گدازد...
زمان میگذرد، زمزمۀ هردم من 

بی تو بسر نمیشود 

بی تو بسر نمیشود

باید رفت

 جیرجیرکی در این نزدیکی میخواند و من  

به زمزمه های دوردست گوش می سپارم
طوفان پیش روست...
و پشت سر، پل ها همه شکسته
راهی نیست؛
محکوم به رفتنیم
دستی مرا از پس خویش می کشد
پاهایم در اختیار نیست
دچار گشته ام
دچار بی سببی...
هوا پر از رفتن است
باید بروم... 

به خویشتن نمی روم این راه را،
تو می دانی؛
در من حس غریبی ست که رنج روزگار را می شوید
با غبار خسته ی تن خویش،
گردی به زمان می فشانم زین سفر؛
در پس این زخم های تیره،
نوری نهفته است؛
دچار گشته ام...
می دانم صبور باید بود
صبور باید بود،
عبور باید کرد...
گشاده و پربار؛
سکوت سنگینی ست؛
چه می توان کردن؟!
که راه در پیش است؛ 

صدا مرا خوانده است...