با جیرجیرکها

با جیرجیرکها

دلم برای جیرجیرکها تنگ است
با جیرجیرکها

با جیرجیرکها

دلم برای جیرجیرکها تنگ است

عشق شیر و آهو

شیر نری دلباخته‏ ی آهوی ماده شد.

شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...

گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…

نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !!

 نظر نویسنده:

البته این واسه این دنیاییه که انسانیت توش در حال گرد و خاک گرفته، وگرنه شیر وآهو کجا و...

دلم نمیاد اینو نگم:

انسان تنها موجود زنده ایست که به خداوند اعتقاد عقلی دارد، و تنها موجودی ست که گونه ای زندگی میکند که انگار خدایی وجود ندارد

به همین راحتی

لحظه هایی است که بی مهابا ....   

با کلماتی که به سادگی بر زبان می رانی ....

باران درد را بر ایوان آرزوهایم می کوبی! ...

به همین راحتی عاشقانه های فیروزه ایم را به دست آب می سپاری! ...

ویرانه ای به جای می ماند از فراموشی!!! ...

کاش اندکی مهربان تر ....

اندکی آرامتر بودی ....